مجروح بود مَرد و عصایش توان نداشت
او تشنه بود و بی رمق امّا نشان نداشت
تنها نشسته بود و نگاهش به بیکران
اوج شکوه بود و جهانش کران نداشت
با زَهره ای که در جگرش بود بی گمان
دیدند خلق دهر که شیر ژیان نداشت
رخ بسته بود و با نظرش کارزار کرد
یک چوبدست مانده و دیگر زمان نداشت
او گفته بود کرببلا سرنوشت ماست
حبّ نبیّ و آل علی را نهان نداشت
سنوار زنده است که طوفان به پا کند
دشمن به انتفاضه او این گمان نداشت

التماس دعا: میثم نجفی🌹

 

دسته بندی شده در: