شهید محمدرضا حاجی‌زاده در سال ۱۳۶۰ و درست همزمان با شروع عملیات مطلع الفجر در غرب کشور، خودش را از مرخصی تهران به جبهه ابرویی آوزین گیلانغرب می رساند و بدون اینکه کسی متوجهش شود، تیربار را برداشته و با نیروهای عمل کننده به سمت دشمن به راه می افتد. اشراف و آتش سنگین جنگ افزارهای دشمن و دوشکاچی مستقر در محورآوزین ، علیرغم موفقیت سایر یگان های تک ور در ارتفاعات چغالوند و شیاکو، اجازه پیشروی و تصرف ارتفاع در این محور را نداد و بناچار با تحمل تلفاتی عقب نشینی کردند. نیروهای عمل کننده در این جبهه تعدادی هم محلی از منطقه ۱۷ تهران به فرماندهی ارتشی باغیرتی به نام مجتبی مرادپور که خط پدافندی را در اختیار داشتیم، گروهانی از لشکر ۲۱ حمزه ارتش و تعدادی از بسیجیان یکی از استان‌های جنوبی بودند. من با اینکه سن کمی داشتم بعنوان بیسیمچی جبهه در سنگر فرماندهی مستقر بودم.یک روز قبل از عملیات، شهید حسین سمیعی که فرماندهی محور عملیاتی را عهده‌دار بود لزوم خاموش کردن دوشکای دشمن را یادآور شد. من با اجازه فرماندهان اعلام کردم حاضرم مثل شهید فهمیده نارنجک ببندم و خود را داخل سنگر دوشکای دشمن بیندازم. همه سکوت کردند! علیرغم تایید ضمنی بعضی از فرماندهان حاضر در جلسه ، آقا مجتبی مرادپور مرا بیرون کشید و با تشر گفت تو خیلی غلط می کنی که همچین کاری کنی ، آخه اگر تو بتونی بپری داخل سنگر دوشکا! خوب نارنجک را می اندازیم و لازم نیست تو خودت را بیندازی و تلف شوی !؟ حالا که اینطور شد جریمه ات می کنم و اصلا تو را با خودم به عملیات نمی برم و حق نداری از سنگر فرماندهی تکان بخوری.

بعد از ۴۲ سال با زیارت مزار شهید رضا حاجی زاده، خاطره انتقال پیکر مطهر شهید از زیر سنگر دوشکای عراق تجدید شد.

دسته بندی شده در: